این روزا هیچی واسه گفتن ندارم، همه چیز خاکستریه
......
دبیرمون میگفت چرا هروقت حالتونو میپرسم میگید خوب نیستید؟
و شیمای درونم خیلی دوست داشت با لحن حق به جانب یه لیست بلند بالا و نامتناهی از دلایلی که بخاطرش حالم(ون) بده رو شرح بده اما خستم، اونقدری خستم که حتی حوصله توضیح دادن دلیلشو ندارم
......
ممکنه بهو برم ظرفارو به شکل خودجوش بشورم و همزمان به overthink بپردازم، حالمو بهتر نمیکنه ولی حواسمو پرت میکنه.
......
آره این روزا کمتر از همیشه حرف میزنم، خیلی کمتر،
حتی با کسایی که وقتی میدیدمشون ذوق میکردم.
اینجوری به نفع همهست و کمتر باهم درگیر میشیم
ولی راه حل کارامدی نیست
دارم صورت مسئله رو پاک میکنم
.......
دو شات اسپرسو با سیروپ زهرمار خوردم و عمیقا ازش توقع دارم مشکلات زندگیمو حل کنه