خفگی، فرو رفتن، بالا آمدن، خفگی، تصور کردن، انکار کردن، تایید کردن، غرق شدن. حالا مثل گذشته با خوشحالی از تخته بند وجودم جدا نمیشوم. آمین. منتظر سپیدهدم شدم. مشغول چه کاری؟ نمیدانم. هرکاری که میبایست انجام میدادم.چشم به پنجره دوختم. افسارم را به دست درد هایم سپردم، به ناتوانیم. و در پایان، یک آن به نظرم آمد که قرار است با کسی ملاقات کنم!
تعطیلات تابستانی به پایان میرسید. لحظه تعیین کننده نزدیک بود، هنگامی که تمام امید های مدفون در سینه او تحقق مییافت، یا نقش بر آب میشد. سرنوشت به مو بسته است.