این برگای زرد وقتی میوفتن از درختا باهاشون میارن عطرتو
این شب ها که من بیدارم تا صبح از ابرا همش میپرسم حالتو
۰ نظر
14 November 22 ، 17:19
این برگای زرد وقتی میوفتن از درختا باهاشون میارن عطرتو
این شب ها که من بیدارم تا صبح از ابرا همش میپرسم حالتو
فکر تو با بارون آروم میاد
میگه یروزی اون برمیگرده
ولی دیره اونروز چون من میرم
درد و نفرین
درد و نفرین
بر سفر باد.
سرنوشت این جدایی،
دست او بود.
گریه مکن که سرنوشت،
گر مرا از تو جدا کرد،
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد.